شخصیت یا ابتذال؟
جایگاه زن در اسلام
برای فهم این مطلب بازهم این کربلاست که نور می شود تا تاریکی ها محکوم به فنا شوند.آن روزی که مصلحت اندییشان دور امام بزرگوار مان جمع می شدند ، تقریبا به اتفاق آراء به ایشان میگفتند آقا ! رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست یعنی جانتان در خطر است ، تا چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید . اباعبدالله جواب داد نه ، من باید آنها را ببرم . به آنها جوابی می داد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند . به این ترتیب که جنبه معنوی مطلب را بیان می کرد ، که مکرر شنیدهاید که ایشان استناد کردند و به رؤیایی که البته در حکم یک وحی قاطع است . فرمود : در عالم رؤیا جدم به من فرموده است : « ان الله شاء ان یراک قتیلا (1)» گفتند پس اگر این طور است ، چرا اهل بیت و بچه ها را همراهتان میبرید ؟ پاسخ دادند این راهم جدم فرمود : « ان الله شاء ان یرهن سبایا » (1) مقصود این است که خدا که این چنین دستوری داده است ، این طور میخواهد یعنی رضای حق در این است . خدا خواسته است تو شهید باشی ، جدم به من گفته است که رضای خدا در شهادت توست . جدم به من گفته است که خدا خواسته است اینها اسیر باشند ، یعنی اسارت اینها رضای حق است ، مصلحت است و رضای حق همیشه در مصلحت است و مصلحت یعنی آن جهت کمال فرد و بشریت بر خلاف آنچه ویل دورانت و برخی فلاسفه غرب می گویند و اعتقاد به ازادی جنسی دارند اسلام چنین نیست.نتیجه آنچه که اسلام درمورد زن میخواهد ، شخصیت است و گرانبها بودن.در پرتو همین شخصیت و گرانبهائی ، عفاف در جامعه مستقر میشود ، روانها سالم باقی میمانند، کانونهای خانوادگی در جامعه سالم میمانند ، و رشید از کار در میآید . گرانبها بودن زن به این است که بین او و مرد در حدودی که اسلام مشخص کرده ، حریم باشد ، یعنی اسلام اجازه نمیدهد که جز کانون خانوادگی ، یعنی صحنه اجتماع ، صحنه بهره برداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش ، چه به صورت لمس کردن بدنش ، چه به صورت استشمام عطر زنانهاش و یا شنیدن صدای پایش که اگر به اصطلاح به صورت مهیج باشد ، اسلام اجازه نمیدهد . ولی اگر گوئیم علم ، اختیار و اراده ، ایمان و عبادت و هنر و خلاقیت چطور ؟ میگوید بسیار خوب ، مثل مرد . چیزهایی را شارع حرام کرده که به زن مربوط است ، آنچه را که حرام نکرده ، بر هیچکدام حرام نکرده است . اسلام برای زن ، شخصیت میخواهد ، نه ابتذال.
قرآن کریم مثل اینکه عنایت خاص دارد که همین طور که صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان میکند ، صدیقات و قدیسات تاریخ را هم بیان بکند قرآن به داستان مریم که میرسد ، بیداد میکند . پیغمبران در مقابل این زن می آیند زانو میزنند . زکریا وقتی میآید مریم را میبیند در حالتی میبیند که مریم با نعمتهایی به سر میبرد که در تمام آن سرزمین وجود ندارد. تعجب میکند . قرآن میگوید در حالی که مریم در محراب عبادت بود ، فرشتگان الهی با این زن سخن میگفتند : « اذ قالت الملائکه یا مریم انالله یبشرک بکلمه منه اسمه المسیح عیسی بن مریم وجیها فی الدنیا و الاخره و من المقربین »(2) ملائکه مستقیما با خودش صحبت میکردند . مریم مبعوث نبوده و این را قرآن درست نمیداند که یک زن را بفرستد توی زن و مرد . مریم ، برخلاف شانس مبعو ث نبود ولی از بسیاری از مبعوثها عالیمقامتر بود . بدون شک و شبهه ، مریم غیر مبعوث از خود زکریا که مبعوث بوده عالیمقامتر و والامقامتر بود.
یا قاطر یا هر دو ) که پالانهای چوبین داشتند و مقید بودند که اسراء ، پارچهای روی پالانها نگذارند برای اینکه زجر بکشند . بعد اهل بیت خواهشی کردند که پذیرفته شد . آن خواهش این بود : قلن بحق الله الا مامررتم بنا علی مصرع الحسین (5) گفتند شما را به خدا حالا که ما را از اینجا میبرید ، ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید برای اینکه میخواهیم برای آخرین بار با عزیزان خودمان خداحافظی کرده باشیم . در میان اسراء تنها امام زین العابدین بودند که به علت بیماری پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند ، دیگران روی مرکب آزاد بودند . وقتی که به قتلگاه رسیدند ، همه بیاختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند . زینب سلام الله علیها خودش را میرساند به بدن مقدس اباعبدالله ، آن را به یک وضعیمی بیند که تا آن وقت ندیده بود ، بدنی میبیند بی سر و بیلباس . با این بدن معاشقه میکند و سخن میگوید « بابی المهموم حتی قضی ، بابی العطشان حتی مضی » (6) آنچنان دلسوز ناله کرد که فابکت و الله کل عدو و صدیق (7) یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گریه در آمدند. مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت . ولی درعین حال از وظایف خودش غافل نیست . پرستاری زین العابدین به عهده اوست ، نگاه کرد به زین العابدین دید حضرت که چشمش افتاده به این وضع آنچنان ناراحت است کانه میخواهد قالب تهی کند ، فورا بدن اباعبدالله را گذاشت آمد سراغ زین العابدین ، یابن اخی ! پسر برادر ! چرا ترا در حالی میبینم که میخواهد روح تو از بدنت پرواز بکند ؟ عمه جان ! چطور میتوانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینیم و ناراحت نباشم . زینب در همین شرایط شروع میکند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین . ام ایمن زن بسیار مجللهای است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است . کسی است که از پیغمبر حدیث روایت میکند . این پیرزن سالها در خانه پیغمبر بود . روایتی از پیغمبر را برای زینب نقل کرده بود ولی چون روایت خانوادگی بود یعنی مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود ، زینب یکروز در اواخر عمر علی علیه السلام برای اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صددرصد درست است ، آمد خدمت پدرش ، یا ابا ! من حدیثی اینچنین از ام ایمن شنیدهام ، میخواهم یکبار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است ؟ همه را عرض کرد ، پدرش تایید کرد و فرمود درست گفته ام ایمن ، همین طور است . زینب در آن شرایط این حدیث را برای امام زین العابدین روایت میکند . در این حدیث آمده است این قضیه فلسفهای دارد مبادا در این شرایط خیال بکنید که حسین کشته شد و از بین رفت . پسر برادر ! از جد ما چنین روایت شده است که حسین علیه السلام همین جا که اکنون جسد او را میبینی ، بدون اینکه کفنی داشته باشد ، دفن میشود و همین جا ، قبر حسین ، مطاف خواهد شد .
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود |
آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود ، زینب برای امام زین العابدین روایت میکند . بعد از ظهر مثل امروزی را که یازدهم بود عمر سعد با لشکریان خودش ماند برای دفن کردن اجساد کثیف افراد خود . ولی بدنهای اصحاب اباعبدالله ، همانطور ماندند . بعد اسراء را حرکت دادند ( مثل امشب که شب دوازدهم است ) ، یکسره از کربلا تا نجف که تقریبا دوازده فرسخ است . ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم ، اسراء را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند . اینها را حرکت دادند و بردند در حالی که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته . سرهای مقدس را قبلا برده بودند . نمیدانم چه ساعتی از روز بوده ( تقریبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته ) در حالی که اسراء را وارد کوفه میکر دند ، دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به استقبال آنها که با یکدیگر بیایند . وضع عجیبی است غیر قابل توصیف . دم دروازه کوفه ( دختر علی ، دختر فاطمه ، اینجا تجلی میکند ) این زن باشخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها ، خطابهای میخواند . راویان چنین نقل کردهاند که در یک موقع خاصی ، زینب موقعیت را تشخیص داد و قداومات دختر علی یکاشاره کرد . عبارت تاریخ این است : و قد اومات الی الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس ، و سکنت الاجراس (8) یعنی در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل میزند صدایش به جایی نمیرسید ، گویی نفسها در سینه حبس شد و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت ، مرکبها هم ایستادند ( آدمها که میایستادند قهرا مرکبها هم میایستادند ) . خطبهای خواند . راوی گفت : و لم ار والله خفره قط انطق منها (9) این " خفره " خیلی ارزش دارد " خفره " یعنی زن باحیا . این زن ، نیامد مثل یک زن بیحیا حرف بزند زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد . در عین حال دشمن میگوید : ولم ار والله خفره قط انطق منها یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود .شجاعت علی با حیای زنانگی در هم آمیخته بود . در کوفه که بیست سال پیش علی علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابههای زیادی خوانده بود ، هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی علیه السلام ضرب المثل بود . راوی گفت گویی سخن علی از دهان زینبمیریزد ، گویی که علی زنده شده و سخن او از دهان زینب میریزد . وقتی حرفهای زینب که مفصل هم نیست ( ده دوازده سطر بیشتر نیست ) تمام شد ، میگوید مردم را دیدم که همه ،انگشتانشان را به دهان گرفته و میگزیدند . این است نقش زن به شکلی که اسلام میخواهد . شخصیت در عین حیا ، عفاف ، عفت ، پاکی و حریم . تاریخ کربلا به این دلیل مذکر مؤنث است که در ساختن آن هم جنس مذکر عامل مؤثری است ولی در مدار خودش ، و هم جنس مؤنث در مدار خودش . این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد . و لا حول و لا قوه الا بالله
مطالب فوق به جز مقدمه تلخیصی از کتباب حماسه حسینی 1 شهید علامه مطهری از 315 تا 337 بود که علاقه مندان را به این کتاب این شهید بزرگوار ارجاع می دهیم
پاورقی :
1- بحار الانوارج 44 صفحه 364 ، مقتل الحسین مقرم صفحه 195.
2-ال عمران ایه 45
3- سوره کوثر ایه 1
4- بحار الانوار ج 45 ص 61 ، اعلام الوری ص 246 ، ارشاد شیخ مفید ص . 242
5-بحار الانوار ج 45 ص 58 ، اللهوف ص 55 ، و نظیر این عبارت در مقتلالحسین مقرم ص 396 و مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 39 آمده است که تماما از حمیدبن مسلم روایت میکنند .
7و6- بحار الانوار ج 45 ص 59 ، اللهوف ص 56 ، مقتل الحسین مقرم ص . 396
9و8- بحار الانوار ج 45 ص 108 ، مقتل الحسین مقرم ص 402 ، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 40 ، اللهوف ص . 62
التماس دعا
ومن الله توفیق